حکایت باران بیامان است این گونه که من دوستت میدارم شوریدهوار و پریشان باریدن بر خزهها و خیزابها به بیراهه و راهها تاختن بیتاب، بیقرار دریایی جُستن و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن و تو را به یاد آوردن حکایت بارانی بیقرار است این گونه که من دوستت میدارم