حسرت

حرفهای عاشقانه

می تراود حسرت آغوش...

۳,۱۶۰ بازديد

می تراود حسرت آغوش از آغوش ما
زخم را نتوان دهان از شکوه بیداد بست

بر لب دریای حسرت...

۳,۸۵۴ بازديد
بر لب دریای حسرت خانه ای دارم قدیمی
ازتمام دار دنیا ،عزیزی دارم صمیمی
گاه و بیگاه یادی از ما میکند
با مرامش شرمسارم میکند


کوی محبت..

۳,۸۳۶ بازديد
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم

 

رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم

هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت

چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم

 

با آن همه

آشفتگی و حسرت پرواز

چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم

گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات

چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم

 

بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز

هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم

ای خضر جنون ! رهبر ما شو که در این راه

رفتیم و سرانجام

به جایی نرسیدیم