بوسه یعنی لذت دلدادگی / لذت از شب لذت از دیوانگی
بوسه آغازی برای ما شدن / لحظه ای با دلبری تنها شدن
بوسه آتش می زند بر جسم و جان / بوسه یعنی عشق من با من بمان

بوسه یعنی لذت دلدادگی / لذت از شب لذت از دیوانگی
بوسه آغازی برای ما شدن / لحظه ای با دلبری تنها شدن
بوسه آتش می زند بر جسم و جان / بوسه یعنی عشق من با من بمان
روزهایم
همچون برگ های پاییز
غروب که می شود می افتد …
نمی دانم درخت زندگیم چند برگ دارد…؟!
فقط می دانم پاییز است…!
همدم شده ام با در و با سایه ی دیوار
این بغض گلوگیر من از فصل خزانست
برگرد که در باغ دو چشم تو بچینم
آن راز که بر گوشه ی لبهات نهانست
در عمر من در به در عاصی مجنون
هر سوی بیابان جنون از تو نشانست
هرشب من وآغوش تو و خواب سحرگاه
آغوش تو آرام ترین جای جهان است
هرشب من وتعبیر همان خواب شب پیش
یک لحظه بدون تو نفس، مفت گرانست
دیوانگی و عشق و جنون و همه با هم
گرد آمده در این دل و بر روی زبانست
من یاد توام لحظه به لحظه همه عمرم
این سوز عیان را چه نیازی به بیانست
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم
با آن همه
آشفتگی و حسرت پرواز
چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم
گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم
بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم
ای خضر جنون ! رهبر ما شو که در این راه
رفتیم و سرانجام
به جایی نرسیدیم