چشم

حرفهای عاشقانه

برق چشمان تو..

۳,۴۱۱ بازديد
برقِ چشمانِ تو
کورم کرد
که جز خودت…❤️
هیچکس را نبینم !


من و تو

۳,۲۲۶ بازديد
من و تو و دو چشم سیاه
تو از کهکشان دل من رد شدی
من افتاده ام در سیاه چاله ها


گرم یاد آوری یا نه..

۳,۲۵۹ بازديد
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم…


تکه یخی که عاشق...

۳,۵۰۵ بازديد

تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود 
سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود

به چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود
روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود

کـنـار قـله های غـم نخوان برای سـنـگ ها
کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود

بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند
صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود
...
چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود


تا کی دل به در....

۳,۵۰۷ بازديد
تا کی دل من چشم به در داشته باشد ؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما کاش گذر داشته باشد . . .


کاش...

۳,۷۳۷ بازديد
کاش
میگفتی چیست
آنچه از چشم تو
تا عمق وجودم جاریست …


شعر عاشقانه آیینه ها...

۳,۸۲۶ بازديد
آیینه ها 
دچار فراموشی اند
و نام تو
ورد زبان کوچه‌ی خاموشی!
امشب
تکلیف پنجره
بی چشم های باز تو روشن نیست!


چنان دل بسته ام کردی..

۳,۵۳۳ بازديد

چنان دل بسته ام کردی
که با چشم خودم دیدم

خودم میرفتم اما
سایه ام با من نمی آمد

از غم جدا مشو

۳,۸۰۹ بازديد

«« از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل »»                                     

                                      «« اما چه غم غمی که خدا می دهد به دل »»

«« گریان فرشته ایست که در سینه های تنگ »»                                     

                                      «« از اشک چشم نشو و نما می دهد به دل »»



ناز تو ....

۳,۷۵۸ بازديد
 ناز تو و نیاز تو ، شد همه دلپذیر من
ناز تو دلپذیر شد ، هستی نا گزیر من

جز تو هوس نمی کند ، گویه ی کس نمی کند
دم ز تو می زند همین ، خوی بهانه گیر من

اینک و آنکم دگر ، از تو شده است بارور
آه که بی تو شد هدر ، پار من و پریر من

ای به منِ گرفته خو ! بی تو به کار جست و جو
خود نرود به هیچ سو ، دست و دل اسیر من

به هر چمن رسیده ام ، از تو نشان ندیده ام
تو در کجا شکفته ای ، ای گل بی نظیر من ؟

من همه با تو راستم ، چشم تو گفت و خواستم
خواستی و جسور شد ، خواهش سربه زیر من

چشم گلاب خانه ات ، مشک رها به شانه ات
نافه ی آهوانت ، قافله ی عبیر من

به هر کجا می گذرم ، به هرکسی می نگرم
عکس تو قاب می کند ، آینه ی ضمیر من

کوکبیان چشم تو ، طاق هزار کوکبند
باغ معلق شب اند ، خم شده بر کویر من

عشق تو بود و شعر ما : یک وطن و دو پادشا
گفتم شان که از شما ، تا که بود ، امیر من ؟

پاسخ من از آن میان ، عشق تو داد و گفت : هان 
سینه ی تو سریر او ، سینه ی او ، سریر من ..