روزی که بیایی از کمر می شکنند
بردار تبر را و بزن ابراهیم!
بت های بزرگ زودتر می شکنند
باورنکردم که ازمن روزی جدا شوی
اینگونه عهد بشکنی و بیوفا شوی
باورنکردم آن خاطرات فراموش کنی
ایامی برسرمن تو سنگ جفا شوی
نه، آن سنگ لعل ازکینه خوردسرم
بلکه اهرمن فریفته بی آشنا شوی
دیگر بوی بهار هم سرحالم نمیکند
چیزی شبیه گریه زلالم نمیکند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمیکند
من از عهد آدم، تو را دوست دارم
از آغاز عالم، تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نمنم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم، تو را دوست دارم
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همآواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
دلی دارم ز جنس سنگ و شیشه
چنان مهرت به جانم کرده ریشه
که در شش گوشه ی قلبم نوشته
عزیزم ، دوستت دارم همیشه . .