سه شنبه ۰۶ آذر ۹۷ | ۱۲:۵۱ ۳,۵۷۲ بازديد
گاهی…
آنقدر دلم هوایت را میکند
که شک میکنم
به اینکه این دل مال من است
یا "تو"…
گاهی…
آنقدر دلم هوایت را میکند
که شک میکنم
به اینکه این دل مال من است
یا "تو"…
همدم شده ام با در و با سایه ی دیوار
این بغض گلوگیر من از فصل خزانست
برگرد که در باغ دو چشم تو بچینم
آن راز که بر گوشه ی لبهات نهانست
در عمر من در به در عاصی مجنون
هر سوی بیابان جنون از تو نشانست
هرشب من وآغوش تو و خواب سحرگاه
آغوش تو آرام ترین جای جهان است
هرشب من وتعبیر همان خواب شب پیش
یک لحظه بدون تو نفس، مفت گرانست
دیوانگی و عشق و جنون و همه با هم
گرد آمده در این دل و بر روی زبانست
من یاد توام لحظه به لحظه همه عمرم
این سوز عیان را چه نیازی به بیانست
به تو وابسته ام ، مانند سربازی به سربندش
تو معروفی به دل بردن ، مونالیزا به لبخندش
چه حالی داشتم با رفتنت ، سربسته می گویم
شبیه حال مردی ، لحظه ی اعدام فرزندش . . .