حرف های ناگفته من

حرفهای عاشقانه

نمی دونی تو این روزا...

۳,۲۹۲ بازديد

نمی دونی تو این روزا چقدر از زندگی سیرم

دارم می میرم از اینکه تو رفتی و نمی میرم

نمی دونی تو این روزا چقدر یاد تو می افتم

ته دنیام نزدیکه نگاه کن کی بهت گفتم

کجا باید برم بی تو، تویی که قدّ ِ دنیامی

که هر جایی رو می بینم نبینم پیش چشمامی

برم هر جای این دنیا شبم با بغض دمسازه

آخه هر جا یه چیزی هست منُ یاد تو بندازه

نمی دونم تو این برزخ کی از این درد می میرم

نمی دونم چرا یک شب فراموشی نمی گیرم

منُ اینجا بکُش وقتی قراره تازه رویا شی

اگه تا آخر دنیا قراره تو دلم باشی….


زیاد خوب نباش...

۳,۲۵۴ بازديد
زیاد خوب نباش …
زیاد دم دست هم نباش …
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …
آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …
زیاد که باشی ، زیادی می شوی …


آن مرد پر از شور و غزل....

۳,۲۳۶ بازديد

آن مرد پر از شور و غزل ، بعد تو جان داد
این آدم کوکی ، جسدی پشت نقاب است

یا مشکل ارســال پیام ، از دل مــا بود
یا منبــع گیــرنده ی قلـب تو خراب است

زایـیــده ی دردیـم و به بار آمـده ی عشق
در مکتب ما ، عشق فقط ، حرف حساب است

یک جمله بگو دلبرکم ! … حرف دلت چیست ؟
عاشق شده این شاعر و … دنبال جواب است


در مکتب ما...

۳,۲۵۹ بازديد

در مکتب ما رسم فراموشی نیست

در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست

مهر تو اگر به هستی ما افتاد

هرگز به سرم خیال خاموشی نیست


برو ای خوب من..

۳,۳۰۹ بازديد
برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !
برو با بی کسی هایت هم آوا شو، خداحافظ !
تو را با من نمی خواهم که «ما » معنا کنم دیگر
برو با یک «من » دیگر بمان «ما » شو ، خداحافظ !


دست ات را به من بده...

۳,۲۷۱ بازديد
دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.


من از راهی دور...

۳,۲۵۱ بازديد

من از راهی دور

برای خواندنِ خواب های تو آمده‌ام،

من از راهی دور

برای گفتن از گریه های خویش

 

راهی نیست،

در دست افشانیِ حروف

باید به مراسمِ آسانِ اسمِ تو برگردم،

من به شنیدنِ اسمِ تو عادت دارم

 

من

مشقِ نانوشته ام به دستِ نی،

خواندن از خوابِ تو آموخته ام به راه

 

من

بارانِ بریده ام به وقتِ دی،

گفتن از گریه های تو آموخته ام به راه

 

به من بگو

در این برهوتِ بی خواب و طی،

مگر من چه کردهام

که شاعرتر از اندوهِ آدمی ام آفریده اند؟


در سکوت دادگاه سرنوشت...

۳,۲۸۷ بازديد
درسکوت دادگاه سرنوشت
عشق برما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دل داده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت


نفرین به عشق و...

۳,۲۸۲ بازديد

نفرین به عشق و عاشقی
نفرین به بخت و سرنوشت

به اون نگاه که عشقتو
تو سرنوشت من نوشت

نفرین به من نفرین به تو
نفرین به عشق من و تو

به ساده بودن منو
به اون دل سیاه تو

در خیالات خودم...

۳,۲۸۵ بازديد
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است
باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیست
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیست
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست